مسیحیت نظری خاص درباره عیسی بیان می کند در ابتدا او را پادشاه یهودی الاصل یهود از فرزندان داود و سپس او را خدا خواندند .
در الهیات مسیحی، عیسی به عنوان کسی است که بدون دخالت هیچ مردی ، متولد شده است و دارای جایگاه ویژه ایست (الوهیت) و چون در تولد جسمانیش فقط مریم دخالت داشت لذا یک انسانی معرفی می شود که از گناه اصلی آدم و حوا هیچ چیز به ارث نبرده است .
بنابر اعتقاد مسیحیان، اگر عیسی پدر زمینی هم داشت از گناه اصلی ارث می برد و نمی توانست به عنوان فدیه خدا برای گناه اصلی انسان باشد.
مسیحیت عیسی را بدون پدر معرفی کرد تا این منظور را برساند که چون او پدر ندارد لذا از گناه اصلی چیزی به ارث نبرده است و او یک انسان پاک و آری از گناه اصلی است و بنابر این لیاقت قربانی شدن را دارد.
از طرفی انجیل متی و لوقا در تلاشند که عیسی را به داود و اعقاب قبل از داود برسانند و او را برای بعضی از ایات مبهم و کلی عهد عتیق مصداق قرار دهند. هر چند که در این مسیر اگر نسب نامه تواریخ و لوقا و متی را با هم قیاس کنید اشتباهات فاحشی را می توانید پیدا کنید.
عیسی به صراحت یک فرد یهودی خوانده می شود و بر اینکه او از اولاد داود است تاکید فراوان شده است.زیرا پادشاهی یهود از آن داود و فرزندان اوست .
پس عیسی بدون دخالت پدر متولد شده است و او یک یهودی است و از فرزندان داود می باشد .
اما به سراغ کتاب مقدس می رویم یهودی بودن او و از نسل داود بودنش را مورد بررسی قرار می دهیم.
کتاب روت را می خوانیم که در آنجا روت یک زن غیر یهودی است که مادر بزرگ داود است یعنی مادر عوبید که پدر یسی است و او هم پدر داود.
در سنت یهودی وراثت و یهودیت از طریق مادر انتقال می یابد و این یک امر مسلم در یهودیت است پس بنابر این روت یک غیر یهودی است هرچند که شوهرش یهودی باشد باز هم فرزندانش یهودی محسوب نمی شوند. پس لاجرم داود یهودی محسوب نمی شود.
سوال مهم دیگری هم که در اینجا مطرح می شود این است که به چه دلیل گناه اصلی از طریق مادر منتقل نمی شود ؟ به هرحال عامل فریب خوردن آدم ، حوا بوده است .پیدایش 3 : 1-6
با این اوصافی که ذکر شد می توان این نتیجه را گرفت که داود یهودی نیست و پادشاه یهود هم باید از یهود باشد آن هم سبط یهودا فلذا عیسی نمی تواند پادشاه یهود باشد.چون اناجیل او را به داود می رسانند و دیدیم که داود یهودی نیست.
از طرفی هیچ دلیلی وجود ندارد که گناه اصلی از طریق مادر منتقل نمی شود پس اگر چیزی بنام گناه اصلی وجود دارد عیسی هم گناه کار است و چون حداقل مادری داشت که آن گناه می تواند از طریق مادر به عیسی منتقل شود پس نمی تواند به عنوان فدیه خدا قربانی شود چون تنها انسان بدون گناه است که قابلیت فدا شدن را دارد.
چه کسی این سر ها را بریده است ؟
اِنی باز هم غمگین است … پیشتر در مورد قتل عام های بزرگِ برخی از نژادهای «همیشه در تکاپو و معترض» شنیده بود، قتل عامِ مردم صربستان و یهودیان و کردها و بخصوص روآندا .. و همچنین قتل عام های مشهورِ دوران باستان؛ و بخصوص آنجا که مورخان رومی راوی ماجرا هستند ولی این بار اِنی… شرمسار است که باید از قتل عامی سخن بگوید که مربوط به ۹۵ سال پیش است! آری همین چندی پیش… “نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی”.
این قتلِ عام منجر به کشته شدن بیش از ۶۰۰٫۰۰۰ نفر شد
نسلکشی ارامنه که گاهی با عناوین دیگری چونهولوکاست ارامنه، کشتار ارامنه و نیز توسط خود ارمنیها با عنوان جنایت بزرگ شناخته میشود، به نابودی عمدی و از پیش برنامهریزی شده معیت ارمنی ساکن سرزمینهای تحت کنترل امپراتوری عثمانی در خلال و درست پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ میلادی) توسط دولتمردان عثمانی و رهبران قیام ترکان جوان اطلاق میشود. عملیات در قالب کشتارهای دستهجمعی و نیز تبعیدهای اجباری در شرایطی که موجبات مرگ تبعیدشدگان را فراهم آورد، انجام میپذیرفت. امروزه تعداد کل قربانیان نسلکشی ارامنه به طور عام ششصد هزار نفر برآورد شدهاست. در طی این دوران دیگر گروههای قومی منطقه، از جمله آشوریان و یونانیان، نیز به طریقی مشابه مورد حملهٔ ترکان عثمانی قرار گرفتند به گونهای که برخی از محققان این رویدادها را نیز بخشی از همان سیاست نابودسازی قومی دولتمردان ترک دانستهاند. امروزه این رویداد به طور گسترده به عنوان یکی از اولین نسلکشیهای قرن بیستم شناخته میشود.
عثمانیون، اِمروزه این قتل عام را تا حدودی منکر می شوند؛ خاطرات محمد علی جمال زاده را مروری می کنیم:
“…مرد مسنی نزدیک شد و با فرانسه بسیار عالی گفت: “من در دانشگاه استانبول معلم ریاضیات بودم و حالا پسر ده ساله ام این جا زیر چشمم از گرسنگی می میرد. ترا به خدا بگو این جنگ [جنگ جهانی اول] کی به آخر می رسد؟”
جوابی نداشتم به او بدهم ولی دردل می دانستم که با این مردم گرگ صفت که اسم خود را اولاد آدم و اشرف مخلوقات گذاشته اند، هرگز جنگ پایان نخواهد یافت. لقمه نانی به او دادم. دو قسمت کرد یک قسمت را در بغلش پنهان کرد و قسمت دیگر را با ولع شدیدی شروع به خوردن نهاد.
گفت: “تعجب می کنی که این نان را خودم می خورم و به بچه ام نمیدهم ولی خوب می دانم که بچه ام مردنی است و همین یکی دو ساعت دیگر و بلکه زودتر خواهد مرد و در این صورت فایده ای ندارد که این نان را به او بدهم و بهتر است برایم خودم نگاه بدارم.”
جمال زاده می گوید : “روزی نزدیکی های غروب بود که من پیاده شدم و در پس تپه ای از خاک به کناری رفتم. هنوز ننشسته بودم که چشمم به جمجمه ای افتاد که از تن جدا شده و آن جا افتاده بود. هنوز اندکی گوشت و پوست بر آن باقی بود و موهای سرخ رنگی داشت. فهمیدم ارمنی است و سخت ناراحت شدم. از جا برخاستم و با حالی خراب به جانب دوستان و همسفران به راه افتادم…”
در قتل عام ارامنه (۶۰۰٫۰۰۰) ششصد هزار نفر از مردم ارمنی کشته شدند. تعداد زیادی از کودکان، پیرزنان و پیرمردان در مسیر راه تعبید در اثر گرما، گرسنگی و تشنگی طاقت نیاورده و مردند. از سوی دیگر برای اجرای کامل کشتار ارمنیان مردان را از زن و بچه یشان جدا کرده، بطرز فجیعی قصابی میکردند و زنان و دختران جوان را برای نیات جنسی با خود میبردند. آنهایی هم که از خود مقاومت نشان میدادند، بطور وحشیانهای میکشتند (اسماعیل رایین، قتل عام ارمنیان، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۷)
اکثر تصاویری که مشاهده خواهید کرد توسط “آرمین وگنر” تهیه شده است، برای عکس های دیگر منبعی یافت نشد؛ آرمین ونگر وی به عنوان پزشک ارتش نظامی، با آلمان ها وارد ترکیه شد و به تحمل سختی توانست نگاره ها و اخباری را از نسل کشی گسترده رامنه توسط عثمانی ها جمع آوری کند، با کمک عکس هایی که او گرفته بود نسل کشی ظالمانه ارامنه به جهانیان شناسانده شد. پس از مرگش در سال ۱۹۹۶ ، بخشی از خاکستر بدن او به ارمنستان منتقل شد و بعد از اجرای مراسمی نمادین در نزدیک مشعل یادبود نسل کشی ارامنه جای گرفت؛ به این روی نام وی نیز در تاریخ جاوید شد.
تصویر از : آرمین وگنر © واللِستین وِرلَگ (Armin T. Wegner © Wallstein Verlag, Göttingen)
اورهان پاموک نویسنده و رماننویس اهل کشور ترکیه و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است، وی در فوریه گذشته در مصاحبهای با یک نشریه سوئیسی اعلام کرده بود: در ترکیه سی هزار کُرد و یک میلیون ارمنی کشته شدهاند در حالی که به غیر از من هیچکس جرئت بیان این مطلب را ندارد.
یحیی دولتآبادی، شاعر، خوشنویس، نویسنده و مؤسس مدرسهٔ سادات بودهاست. وی ازجمله رجال سیاسی عصر مشروطه و دوران پس از آن تا اوایل حکومت رضا شاه به شمار میآید و پستهای سیاسی چون چندبار نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد.وی پس از مرگ صبح ازل رهبری ازلیان را با اکراه پذیرفت و آنان به مذهب شیعه بازگرداند، یحیی دولتآبادی در هنگام جنگ از راه آذربایجان و حلب به قسطنطنیه رفته و در راه اوضاع فلاکت بار ساکن عثمانی را به چشم دیده است، درباره وضع آنها مینویسد:
ارمنیهای آواره شده شاید زیاده از دویست هزار نفر بوده باشند. هر جا قافله ما ایست میکرد مخصوصاً در نزدیک آبادیها اطفال کوچک دختر و پسر این قوم اطراف ما جمع میشدند برای گرفتن لقمه نان و دیده میشد که بعضی از آنها در همان حال هجوم آوردن برای گرفتن نان غش کرده برزمین میافتادند و بعضی از آنها میمردند.
پژوهشهای بسیار زیادی درباره نسلکشی ارامنه انجام شده و میشود. که قریب به اکثریت آنها وقوع چنین نسل کشی را واقعی و انکارناپذیر میدانند. امروزه کشور ارمنستان خواهان به رسمیت شناختن این نسل کشی است اما دولت ترکیه علیرغم عدم انکار وقوع چنین واقعهای از پذیرفتن این واقعه با عنوان «نسل کشی» خود داری کرده و وجود سیاست سیستماتیک برای نابودی ارامنه را قبول ندارد. ترکیه معتقد است که در آن سالها علاوه بر ارمنیها ترکهای بی دفاع نیز قربانی آشفتگیها شدهاند.
عثمانیون کودکان و بزرگسالان را از هم جدا کرده بودند
تعداد زیادی از کودکان، پیرزنان و پیرمردان در مسیر راه در اثر گرما، گرسنگی و تشنگی طاقت نیاورده و مردند. از سوی دیگر برای اجرای کامل کشتار ارمنیان مردان را از زن و بچه یشان جدا کرده، بطرز فجیعی قصابی میکردند و زنان و دختران جوان را برای نیات جنسی با خود میبردند. آنهایی هم که از خود مقاومت نشان میدادند، بطور وحشیانهای میکشتند.ارمنی ها به تلافی قتل عام حدود یک قرن پیش، در سال ۱۹۱۸ به خوجالی قره باغ آذربایجان می تازند و در نتیجه ۶۱۳ تن در یک شب کشته و ۱٫۲۵۰ نفر نیز همان شب به اسارت برده می شوند که مدتی بعد ۸۰۰ نفر از آنان آزاد شده ولی از سرنوشت ۴۵۰ نفر باقی مانده دیگر خبری به دست نرسید. این در حالی است که خبرها گزارش می دهند بیش از یک هزار نفر از مردم غیر نظامی با اصابت گلوله مستقیم کشته شدند. در ادامه حملاتی دیگر روی می دهد (۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷، ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ و ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۳) که باعث کشته شده شدن عده ای بیشتر – ده ها هزار نفر – می شود. چرا این چنین می شود ؟ این قتل عام ها توسط دو طرف بار ها و بار ها در طی چندین سال تکرار می شود. گاهی مردم را زنده زنده در آتش سوزاندند، سرهایشان برا ریده شده، پوست بدنشان را کنده، چشمان کودکان را خردسال از حدقه بیرون آورده شده و شکم زنان حامله را با سرنیزه پاره پاره کرده می کردند..این زنان و کودکانِ بی گناه، در سال ۱۹۱۸ در «فاجعه مارس خونین» توسط نیروهای مهاجم ارمنی، (حزب داشناک) روسی و کمونیستی به آذربایجان کشته شدند، از اصلی ترین دلایل این حمله باید کینه توزی های دو کشور در طی قرون دراز باشد. در طی دو روز (۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷، ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ و ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۳) ده ها هزار نفر از مردم آذربایجان کشته شدند، مردمِ مسلمان.
ما اینجا کاری با قتل عام ارمنی ها توسط عثمانی ها یا نسل کشی مردم آذربایجان توسط ارمن ها در نداریم، بلکه می خواهیم نفسِ این اقدام نابجا را متهم کنیم، فرقی نمی کند که کدام حزب و نژادی این نابجا را انجام می دهد و به چه ملت یا حزبی یا مکتبی وابسته هستند، آنچه مشخص و مسلم است اِحساس افراطی (و عموماً ملی گرایی) در آنان است که موجب وقوع چنین فجایعی می شود.
در جایی دیگر یکی از شعرا و نویسندگان مشهور ارمنی به نام زوری بالایان در کتابی تحت عنوان ؛احیا دوباره روحمان؛ از قتل عام خوجالی آذربایجان در تاریخ ۲۶ فوریه ۱۹۹۲ که خود نیز در آن شرکت داشته چنین مینویسد:
با خاچاتوریان به خانه ای که تصرف کرده بودیم وارد و کودک ۱۳ ساله ترکی رادیدیم که توسط سربازان ارمنی به پنجره اتاق میخکوب شده بود خاچاتوریان برای اینکه جلوی گریه و فریادهای کودک را بگیرد پستان بریده شده مادرش را به زور در دهان وی فرو برد بعد از آن من پوست سر و سینه و شکم کودک را کنده و تایم گرفتم کودک در عرض هفت دقیقه بر اثر شدت خونریزی جان داد و من با این عمل دچار شادی و شعف زاید الوصفی شدم و تمام روحم سر شار از غرور گردید.
اچاتوریان جسد کودک را تکه تکه کرده و در مقابل سگهایی که از نژاد خود ترکها هستند انداخت!ش ب همانروز این کار را با سه کودک دیگر ترک تکرار کردیم `بدین شکل من به وظیفه خود به عنوان یک ارمنی عمل کرده و یقین دارم که که تمامی ارامنه به ما و کارهایمان افتخار خواهند کرد.
زوری بالایان – از کتاب احیا دوباره روحمان – چاپ شده در صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۲ نشریه وانادزور در تاریخ ۱۹۹۶.
در سال ۱۴۵۳ میلادی سپاهیان محمد دوم شهر مسیحی «کنستانتینوپولیس» را با نام اسلام گشودند و به عمر امپراتوری روم شرقی (بیزانس) که از مراکز فرهنگی اروپا بود، پایان دادند. به این ترتیب امپراتوری عثمانی توسط ترکهای مهاجری که وارد آسیای صغیر شده بودند ایجاد شد. عثمانیها با آمیختهای از فرهنگ ترکی-اسلامی به حذف مسیحیان پرداختند. نخستین کار آنها برداشتن نام کنستانتین و گذاشتن کلمه اسلام به جای آن بود که نام پایتخت به اسلامبول (استانبول) تغییر یافت
ادامه دارد ...
سلام.ازین به بعد هر یه مدت یه بار یه پست میذارم از موعظه های سرورمان مسیح.
گزیدهای از موعظهی معروف حضرت مسیح(ع) در بالای کوه:
خوشا به حال آنان که نیاز خود را به خدا احساس میکنند، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است.
(انجیل متی،۱۰- ۱ :۵)
**************
تعیین تاریخ دقیق ورود مسیحیت به ایران نه فقط امری است مشکل، بلکه غیرممکن، اصولا دین کار دل است و اسرار دل را نمی توان به آسانی بر روی کاغذ آورد و به علاوه آگاهی از رموز قلبی افراد و چگونگی نشر آن دقیقا میسر نیست و شاید ازاین جهت بوده است که مورخین قدیم هم کمتربه آن پرداخته و به ذکر وقایع ظاهری که در حقیقت نتیجه عقاید باطنی است اکتفا کرده اند. اما با وجود اشکالات و ابهامات زیاد، مورخین با تحقیقات و موشکافی های بسیارسعی کرده اند که رموز نهفته تاریخ را آشکار سازند و دراین باره نیز تحقیقاتی کرده اند: در انجیل (اعمال رسولان ۲:۹) مسطور است که روز پنطیکاست که حواریون مسیح به زبان های مختلف به مسیح که پنجاه روز پیش از آن صعود فرموده بود، شهادت می دادند عده زیادی از فرق مختلف در آنجا حضور داشتند و سخن ایشان را شنیدند. از آن جمله پارتیان و مادیان و عیلامیان و ساکنان جزیره (بین النهرین) هستند. چنان که ملاحظه می شود چهار فرقه مزبور از نقاط مختلف کشور ایران بودند و احتمال قوی دارد که بعضی از آنها از مژده انجیل متأثر شده، آن را برای هم میهنان خود به سوغات برده باشند. روایات آسوری می گوید که در قرن اول میلادی یکی از اشخاصی که مسیح را به چشم خود دیده بود، به نام مارعدای به ادسا رفته، مسیحیت را به آنجا برد.شاگرد او ماری خبر مسیحیت را به ایران برد و حتی به فارس هم رفت و او در آنجا خبر تومای حواری؛ رسول معروف هندوستان را شنید. باید ورود مسیحیت را به ایران از همان قرن اول دانست. منتهی یکی دو قرن طول کشید تا نضج و قوام بگیرد. از سوی دیگرمحققان براین عقیده اند که نفوذ مسیحیت در ایران با جنگ هاى ایران و روم آغاز شد. وجود اسیران جنگى به اشاعه دین عیسى در ایران انجامید. مهاجرت نیز نقش داشت. در قرن چهارم میلادى اسقف سلوکیه کوششنمود تا فرقه هاى مسیحى را زیر ریاست روحانى خود درآورد. این نیت و اقدام کار را به اختلاف کشاند. شهرهاى بسیارى از ایران داراى اسقف بودند، ارمنستان، کردستان، ناکرکوت، گندیشاپور، شوش، رامهرمز، اردشیر و... تا وقتى امپراتورى روم شرقى دین رسمی نداشت، عیسویان ایرانى در کمال آسایش و آرامش زندگى می کردند.
فرقه نسطورى
این فرقه مسیحى عقاید خاصى دارند: براى عیسى (ع) دو جنبه قائل اند: جنبه انسانى و جنبه الهى که جنبه بشرى او قوى تر است. مسیحیان نسطورى از قسطنطنیه توسط اسقف کلیساى آن شهر تبعید شدند و در قرن پنجم میلادی به ایران پناه آوردند و به طور مستقل از کلیساى روم شرقى به تبلیغ دین عیسى پرداختند. علت تبعید آنان همان عقایدشان بود که به دو بعدى بودن عیسى قائل اند. این عقاید از آن اسقفى بود که در میان پیروان خود چنین باورى را پدید آورد، لذا اسقف و پیروان او تبعید شدند و به مسیحیان نسطورى معروف گردیدند و به سوى بین النهرین و غربایران هجرت کردند. در سال ۴۵۷ میلادى به موجب تصویب نامه اُفُزْ، مسیحیان مخالف مذهب نسطورى اقدامات خصمانه اى علیه نسطوریان در شهر اورفا که مرکز مذهبى نسطوریان بود، به عمل آوردند. به همین خاطر گروهى از آنان به ایران روى آوردند. این جدایی و اعلام استقلال باعث عبرت مسیحیان ایران گردید و آنان نیز از کلیساى روم جدا شدند و اعلام استقلال کردند. به دلیل سیاسى بودن جدایی نسطوریان از کلیساى روم، دولت وقت ایران به آنان آزادى عمل داد. و چون عقایداین فرقه از تثلیث فاصله داشت، به مذاق ایرانیان سازگار آمد و چون فلسفه شرقى داشت، در ایران پیروانى پیدا کرد و بیشتر مسیحیان ایران به مذهب نسطورى پیوستند و در شهرهاى ایران پراکنده شدند. مرکز اصلى این فرقه شهر نصیبین در بین النهرین بود و مبلغان آنان به ایران سفر می کردند. در اواخر دوره ساسانى بیشتر مسیحیان ایران را فرقه نسطورى تشکیل می دادند. در پایان عصر ساسانى و آغاز دوره اسلامى، گروهى از مسیحیان ایران در مشاغل مختلف علمی- فلسفى و پزشکى کشور فعال بودند. در دوره ساسانى این فرقه جزو اقلیت هاى مذهبى به رسمیت شناخته شده بود.
ارمنیان ایران
طبق آمار موجود، مسیحیان ایران را جمعیت ارامنه تشکیل می دهند. در حال حاضر بر اساس آخرین آمار سال هاى گذشته در حدود سیصد هزار نفر عیسوى درایران زندگى می کرده و می کنند. در حدود ۳۵ هزار نفر کاتولیک و ۳۶ هزار نفر پروتست و بقیه از دیگر فرقه هاى مسیحى می باشند. دو سوم عیسویان ایران ازنژاد ارمنى و یک سوم دیگر کلدانى و آسورى می باشند. سابقه قوم ارمن به دوران باستان و عصر هجوم اقوام مختلف بهایران قدیم می رسد. در حدود سى قرن پیش ارمنى ها در دامنه کوه آرارات و سرزمین هاى شمال و شمال غربى آذربایجان مقیم بوده اند. سرزمیناین قوم ارمنستان نامیده شده که همچنان به قوت و اعتبار تاریخى خود باقى است، هر چند که به لحاظ جغرافیایى تغییراتى یافته است.
آسوریان ایران
قوم آسور یک قوم سامیاست که نخست در بابل فرمانفرمایى مطلق و گسترده اى داشت. آنان ابتدا در حاشیه دجله و فرات می زیستند. نینوا پایتخت آسور بوده است. قراین و شواهد تاریخى حکایت از خشونت و غارتگرى این قوم دارد. آسور خداىاین قوم نام داشت و لذا آنان را به همین نام می خوانند. امپراتورى آسور در قرن هفتم و هشتم قبل از میلاد بخش وسیعى از آسیا و اروپا را شامل می شد. مادها بهاین اقتدار هولناک پایان دادند. آسورى ها نیز چون ارمنى ها و دیگر مردم ایران باستان به آیین مسیح گرویدند. با سابقه ترین مسیحیان ایران امروز همین آسوری ها هستند. آنها از همه گروه هاى مسیحى ایران کلیساى بیشترى دارند.
کلدانی هاى ایران
کلدانى ها ستاره پرست بودند. زبان کلدانى ها به سریانى نزدیک است. مسیحیان کلدانى از کلیساى روم شرقى جدا شدند و در قرن چهارم میلادى کلیساى مستقلى را تشکیل دادند. آنان اندکى بعد به تعالیم نسطوری ها توجه کردند. در قرن ۱۶ میلادى تجزیه شدند و دو کلیساى مستقل تشکیل دادند: کلیساى کاتولیک که در حدود هشتاد هزار نفر پیرو دارد و کلیساى کلدانى که امروز به آسورى معروف است و آن نیز حدود هشتاد هزار پیرو دارد. کلدانی ها در تهران و دیگر شهرهاى ایران هفت باب کلیسا دارند. دو کلیسا در تهران اند. کلدانی ها داراى زبان خاصى هستند. تاریخ مسیحیت درایران از فراز و نشیب هاى بسیارى برخوردار است. سرنوشت ادیان عموما درایران تابع شرایط سیاسى حاکم براین سرزمین بوده و می باشد. دین عیسى درایران هر از چند گاهى مورد مهر و بى مهرى قرار گرفته است.
مریم مَجدَلیه شخصیتی در عهد جدید است یکی از پیروان مؤمن عیسی مسیح به شمار رفته و کلیساهای کاتولیک رومی، ارتدکس شرقی، لوتری و انگلیکان او را جزو قدیسهها میدانند.لقب مجدلیه اشاره به شهری به نام مجدله در کرانه غربی دریاچه تیبریاس دارد.
بر پایه داستان انجیل، مریم مجدلیه زنی تنفروش و بسیار زیبا بودهاست. روزی اهل شهر به دنبال وی میافتند تا وی را سنگسار کنند.او میگریزد تا به عیسی میرسد. عیسی داستان را از پیگیران مریم میپرسد و آنان میگویند که ما میخواهیم او را از برای گناهانش سنگسار کنیم. عیسی میگوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن عیسی ایشان را شرمنده و پراکنده ساخت و جان مریم مجدلیه رهانیده شد. از آن پس این زن از یاران نزدیک عیسی در آمد.تابلویی هم از این داستان توسط لئوناردو داوینچی ترسیم شده که بسیار زیباست و در موزه سن سباستین نگهداری میشود. این تابلو به نام «گریز مریم مجدلیه» مشهور است.مطالب زیادی در مورد علاقه حضرت عیسی به مریم مجدلیه نوشته شده که بعضی از آنها با اعتراضات نیز مواجه شدهاند.
به نمونه هائی از این مطالب توجه فرمائید البته ذکر این نکته لازم است که مطلب حاضر تمامااز اناجیل معتبر استخراج گردیده
زندگى مریم مجدلیه -
مریم مَجدلیه (Mary Magdalene) شهرتِ خود را، از قلعهاى به نامِ مَجدَل (Magdalo) گرفته است. او از پدر و مادرى، که تبارى به راستى شریف داشتند، و از دودمانِ پادشاهان بودند، زاده شد. پدرَش، کوروش (Cyrus) نام داشت، مادرَش، یوکاریس (Eucharis). او و برادرَش ایلعازر (Lazarus) و خواهرَش مَرتا (Martha) مالکانِ کاخِ مَجدَل، که با ناصره (Nazareth) یکچهارمِ فرسنگ (two miles = 3218 m) فاصله داشت، و کاخِ بیتِعَنیا (Bethany) که نزدیکِ اورشلیم (Jerusalem) بود، و بخشِ بزرگى از اورشلیم بودند، و تمامِ اینها، میانِ آنان، تقسیم شده بود. به گونهاى که مریم، مالکِ کاخِ مَجدَل بود، که نامِ مجدلیه را، از آن گرفته بود. و ایلعازر، مالکِ بخشى از شهرِ اورشلیم، و مرتا، مالکِ بخشِ بیتِعَنیا بود. و آنگاه که مریم، خود را، به لذتهاى جسمانى سپرد، و ایلعازر، خود را، وَقفِ سلحشورى کرد، مرتا، که خردمند بود، بخشهاى برادر و خواهرِ خود را، به همراهِ بخشِ خود، شرافتمندانه اداره کرد، و به سلحشوران، و خادِمانِ خود، و نیازهاى مردمِ نادار رسیدگى کرد. با این وجود پس از عُروجِ سَرورِمان، آنان همه چیز را فروختند، و وَجهِ به دست آمده از این کار را، صرفِ رسولان (apostles) کردند.
آنگاه که مجدلیه ثروتِ فراوان داشت، و از آنجا که لذت جُفتِ ثروت و وفورِ نعمت است؛ و او با زیبایى و ثروتِ هرچه بیشتر جلوهگر مىگشت، و جسمِ خود را، هر چه بیشتر، به لذت مىسپُرد، نامِ نیکِ خود را تباه کرد، و به گناهکار شهره گشت. و آنگاه که سَرورِمان عیسا مسیح (Jesu Christ) در آنجا، و جاهاى دیگر موعظه مىکرد، او مُلهَم از روحالقدُس (Holy Ghost) به خانهى شمعون (Simon) بَرَصى رفت، که سَرورِمان در آنجا غذا مىخورد. چون گناهکار بود، جرأت نکرد، نزدِ افرادِ نیک و شایسته برود، و پشتِ پاى سَرورِمان رفت، و پاى او را، به اشکِ چشمانَش شست، و به موى سَرَش خشک کرد، و آنها را، به روغنهاى گرانبها تدهین کرد. چرا که ساکنانِ آن منطقه، براى رفعِ گرما و سوزانندگىِ فراوانِ خورشید، شستشو و تدهین مىکردند. و چون شمعونِ (Simon) اَبرَص با خود اندیشید، که اگر سَرورِمان پیامبرى راستین بود، نمىگذاشت زنى گناهکار، او را، لمس کند، سَرورِمان، پنداشتِ او را، نکوهش کرد، و تمامِ گناهانِ آن زن را بخشید. و او، همان مریمِ مجدلیه است، که سَرورِمان، موهبتهاى گرانمایهى بسیارى، به او داد. و نشانههاى گرانمایهى محبت را آشکار کرد، آنگاه که هفت دیو را، از او، بیرون کرد. او را، تماماً، در آغوشِ محبتِ خود گرفت، و مَحرَمِ راستینِ خود کرد. از او خواست، که میزبانِ او گردد، و در سفر مَددکارِ او باشد، و بارها، از او، مهربانانه حمایت کرد؛ در برابرِ فریسى، که گفت او پاک نیست، و در برابرِ خواهرَش که گفت او تنآساست، و در برابرِ یهودا (Judas) که گفت او تباه کنندهى اموال است، از او حمایت کرد. و هنگامى که گریستنِ او را دید، نتوانست اشکهاى خود را نگه دارد. و براى محبت به او بود، که ایلعازر را، چهار روز پس از مَرگ، بَرخیزاند، و خواهرِ او را، که هفت سال بود، دُچارِ خونرَوى بود، شفا بخشید. و به محبتِ او بود، که مارسله (Martelle) ، خدمتکارِ خواهرَش، مرتا را، که گفت: "مُتِبَرک است، رَحِمى که تو را حَمل کرد، و پستانهایى که مَکیدى!" مُتِبَرک گرداند. ولى به گفتهى قدیس اَمبروسیوس (S. Ambrose) آن که گفته شده، مارتاست، و این، خدمتکارِ اوست. این مریمِ مجدلیه است، که پاهاى سَرورِمان را شست، و با موى سَرِ خود، خشک کرد، و با روغنِ گرانبها تدهین کرد، و آیینِ توبه را در زمانِ فیض به جا آورد، و نخستین کسى بود، که نصیبِ خوب را اختیار کرد، که در پاى سَرورِمان بود، و موعظهى او را شنید؛ سَرِ او را تدهین کرد؛ به هنگامِ مُصیبت (passion) نزدیکِ صلیب بود؛ براى تدهینِ پیکرِ او، حَنوط آماده ساخت؛ از آرامگاهِ او نرفت، آنگاه که مُریدان رفتند. عیسا مسیح، پس از اِحیا (resurrection) نخست، بر او پدیدار گشت، و او در پىِ رسولان (apostles) رفت، و رَسولِ رَسولان (apostolesse of the apostles) سَرورِمان گشت.